شـروع دوبـآره

آغوش گرم تـــــو
مهر باطلی ست بر همه ی سردی های روزگار . .

مـرا صیقل بـده



عــطر آغــوشت را ب مــن بــبخش...
من تمام عـــاشـــقانه های جهان را بــرایت خواهـم خواند...
نگــاهت را ب من ببخش...

من تو را ب تماشای رنگین کمان ترانه هاخواهم برد
ک تو خــود رنگین کمانی...
و من تنها می بایست آینه ای باشم

رو ب زیبای خورشیدرنگینی
ک شکوهش جیوه ی تمام آینه ها را آب میکند...

مرا صیقل بده

میخواهم برایت اینه باشم

ک لیاقت انعکاس تصویرتورا داشته باشد


حـرفِ تلـخ : 

خوب که فکر می کنم، می بینم گاهی یک شکلات ِ مغزداربیشتر میچسبد،تـــــا …

عاشقانه های این عاشق های تو خالی !

کـافـے سـت حـرفِ "تـو" بـاشـد
هـیـچ واژه اے
روی پـایـش بـنـد نـمے شـود
راهـش را مـے گـیـرد وُ
تـا دوردست عـطـر "تـو"
پـروانـه مـی شـود . . .


-:-  بـعد گذشت یـکـ سال دوباره می نویسم...

       ولی حــالا

طعم نوشته ها فرق کرده ، دیگه تلخ نیستن


ادامه نوشته

از همان ابتدا دروغ گفتند!
مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" میشویم؟!
پس چرا حالا "من" اینقدر تنهاست!
از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...
اصلا این "او" را که بازی داد؟!...
که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!
میبینی قصه ی عشقمان!
فاتحه ی دستور زبان را خوانده است!


-:-  خاطراتـــِ کودکیـم را ورق مے زنـم

و یک بـﮧ یک، عکسها را با نگاهــم مـے نوشم 

عکسهـاے دوران کودکیـــم طعـــــم خوبـے دارنــد ....

می خواهم برگردم به روزهای کودکی.

آن زمان که پدر تنها قهرمان بود..           

عشق در آغوش

مادربود....                            

بالاترین نقطه شانه های پدرم بود..

دشمنانم هم بازی هایم بودند

تنها دردم...                       

زانوهای زخمی ام بود...                               

و تنها چیزی که می شکست                     

اسباب بازی ها بودند                

و ...
معنای خداحافظی تافردا بود..     

قدم می زد درون رویاهایش ، دردو دل می کرد با آرزوهایش ، صحبت می کرد با همزبانش. ساده بود و بی ریا ، خسته از یک فریاد بی صدا!
دوست داشت در یک جا گم شود، جایی که درآن مهر و محبت حس شود.
لابه لای دفتر خاطره هاش ، خاطره ای بود که نمی خواست پرپر شود ، سوخته شود ، واز بین رود . خاطره اش راز بود که نمی خواست فاش شود ، یا از آن دفتر سیاه پاک شود. هم صدایی نداشت تا بگوید فریادش را! بگوید راز دلش را!
همزبانش تنهایی بود ، در نگاهش بارانی بود ، در دلش چه غوغایی بود.
بی بهار به سر می کرد ، با زمستان سفر می کرد. شبها دلهره داشت روزها قهقه داشت. در دلش راز و نیاز بر لبان نسخه ای بود. نسخه ای که نامش  غصه بود.
غم با او همسفر شد آرزوهایش همه دربه در شد. عشق را سراسیمه در قلب گرفت.
با عشق همسفر بود ، بی عشق مثل جاده پر خطر بود.
روزها باعشق هم سخن بود ،شبها در آغوش عشق گرم گرم بود.
مدتی گذشت…
در دلش رازی پنهان بود،راز گل و آتش بود. رازش را می خواست فاش کند ، آرزوهایش را سحرخیز کند. یک سخن بر زبان آورد ، هر دو آرزویش بر باد آورد.
در نگاه عشقش بارانی شد، قلبش از عشق خالی شد.
عشقش با کس دیگر همسفر شد ، چون عشق تنهایی سرد سرد شد.
می خواست با عشقها زندگی کندمی خواست دو رنگ باشد و تحسینش  کند.
اما سرنوشت اینچنین نخواست هر دوعشق را از او می خواست ، بعد از آن هیچ کس با او هم سخن نشد ، هیچ عشقی با او همدل و هم صحبت نشد!

چمـدان امیـدمـ را مــے بندمــ

یادمــ باشـد خنـده ها و بوســہ هایمـ را جا نگـذارمــ

آری مسافــرمــ

تا دیار آغــوش ِ تـــــــــو چنـد فرسخــے بیــش نماندهــ

کمــے از دلتنگــے دور شده امـــ ..

بــے تابـــ نباش

کــہ این مقصـد هیچ گاه مبدا نخواهــد شـــد

مهمانــے کــہ میزبانــش نـگاه ِ تـو بــاشددیگـر رفتنــے نیستـــ ..



نگـــــــران نباش، حــــال مـــن خـــــوب اســت بــزرگ شـــده ام ...

دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم!

آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش" زندگیست"

آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشـــود . . .

راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ...

" حــــال مـــن خـــــــوب اســت " ...خــــــوبِ خــــوب!!


و من تردید داشتم که با نبودنت آرام می شوم یا با بودنت خوشبخت؟

و حتی شک داشتم که آرامش را می خواهم یا خوشبختی را!

و هنوز دست و پا میزنند

ذهن خسته ام…

قلب درمانده ام…

چشمان بهت زده ام…

حرف هایم این روزها سر و ته ندارد!!


خسته ام
خسته از بودن
خسته از این همه موندن
خسته از لحظات باقی مونده
خسته از خاطرات جا مونده
خسته از ضربان این قلب خسته
خسته از بیقراری های این دل شکسته
خسته از تکرار این بغض شبونه
خسته ام از این زمونه
خسته از این زمین و زمان
خسته ام از این تن و جان
خسته از یک عمر یکرنگی
خسته ام از تکرار این دلتنگی
خسته از اینجا و هرجا
خسته از بودن بیجا
خسته از این زندگی
خسته از اینهمه بارندگی
خسته از دلبستگی
خسته ام از اینهمه وابستگی
خسته از این خستگی
خسته از ایمان در دلدادگی
خسته از افسردگی
خسته ام از اینهمه دلخستگی

خـواب بد

آبرویم را می برد ...!

وحشی می شود وقتی تو می آیی ...!

باید در سینه حبسش کنم ...

نفسم را می گویم ...!





وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود
تنگ بلوری دلت درست مثل دل من
کلی لبش پریده بود همش پره ترک بود
وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی
توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
دیگه نه از تو خبری بود ،‌ نه از آرزوهات
قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت

کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود

تولدت مبارک چه حرف خنده داری،چه فایده داره وقتی , تو گل برام نیاری

عجب شبیه امشب . داره میسوزه چشمام،دورم شلوغه اما . انگاری خیلی تنهام
واسه چی زنده باشم . جشن چیو بگیرم،من امشبو نمیخوام . دلم میخواد بمیرم
تولدم مبارک نیست . دلم گرفته غمگینم،هوای خونه دلگیره . تورو اینجا نمیبینم
تولدم مبارک نیست . شکسته قلب داغونم،تو نیستیو من از دوریت . خودم رو مرده میدونم
هیشکی خبر نداره . چقد هواتو کردم،چقد دلم میخواد تو . باشی دورت بگردم
هیشکی خبر نداره . دارم به زور میخندم،نمیدونم چرا من . چشمامو هی میبندم
چشمامو من میبندم . تا منتظر بشینم،شاید تو این سیاهی . بازم تورو ببینم
تولدم مبارک نیست . دلم گرفته غمگینم،هوای خونه دلگیره . تورو اینجا نمیبینم
تولدم مبارک نیست . شکسته قلب داغونم،تو نیستیو من از دوریت . خودم رو مرده میدونم


در این نوروز باستانی خیال آمدنت را به آغوش خسته می کشم

نوروز یعنی هیچ زمستانی ماندنی نیست اگر چه بلندترین شبش یلدا باشد

نوروز پیام آور مهر است که مرا وامی دارد تنها به خاطر تو دوست داشتن را یاد بگیرم

با تو از خاطره ها سرشارم. جشن نوروز تو را کم دارم. سال تحویل دلم می گیرد با تو تا اخر خط بیدارم

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است

اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می آورد.

پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند


ادامه نوشته



ای تو زیبای مهربان من

ای تو روح من . ای همه جان من

ای تک نشان بی نشان من

بی تو من همیشه تاریکم

کجایی روشنای آسمان من

بی تو من تا ابد یک کویرم

خورشید من دریای من باران من

سراغی بگیر از دلم

ای تو آغاز من ای تو پایان من


شاعر : شبنم مصطفایی



میان ابرها سیر می‌کنم

هر کدام را به شکلی می‌بینم

که دوست دارم

می‌گردم و دلخواهم را پیدا می‌کنم

میان آدم‌ها اما

کاری از دست من ساخته نیست

خودشان شکل عوض می‌کنند

بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد …

بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم

بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم

بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود

بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــد

بــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت

مــرا بـبـخـش …

دیگه نیستی حتی تو رویاهام ...


آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند

 

همان جایی که گفتند:  یکی بود و یکی نبود


کمی این کلمه ها را نصیحت کن تا با من کنار بیایند


بگو تازه شوند

 

دوستت دارم ها دیگر فایده ای ندارند!!

منو دوست داری می دونم ، آخه چشمات برقی میشه تا گلایه می کنی تو ، آسمونم برفی می شه توو دلت همیشه بارون ، همینه دلت تمیزه تو نمی دونی که چشمات ، چقدر واسم عزیزه آخ که ناز خریدن تو ، چقدر شیرینه واسم گاهی لج بازیم می گیره ، نمیگم تو هستی نازم ! به خدا عزیزی واسم ، به خدا ماه شبامی همه شادی ِ منی تو ، خنده ی روی لبامی هیچ کسی هم نمی تونه ، قدّ من بخواد چشاتو مگه هست کسی که میخواد بشنوه همش صداتو ؟ تو منو میخوای می دونم ، منم عاشقت می مونم تا همیشه پیش من باش ، قدر چشماتو می دونم این یه شعر عاشقونه ، آخه شادم تو که هستی ای خدا نبینم اون روز ، که تو رفتی درو بستی



من مانده ام و یک برگه سفید!!! یک دنیا حرف نا گفتنی!!! و یک بغل تنهایی و دلتنگی... درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!! در این سکوت بغض آلود قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند! و برگ سفیدم عاشقانه قطره را به آغوش می کشد! عشق تو نوشتنی نیست... در برگه ام , کنار آن قطره یک قلب کوچک می کشم ! و , وقت تمام است!!!

هنوز گریه هات یواش یواشه هنوزم شوق دیدن سرجاشه هنوز قصه همونه که همونه آره آخرشو تقدیر می دونه بذار تا روی مهتاب پا بذارم می خواستم عشقو اونجا جا بزارم فرار از سکوت این ستاره که نور خوب چشماتو نداره نوشتم باز یک لب بسته نامه که عشقت آخرین حرف لبامه

... کـاش کـی ...!!!

كاش كسي بود امشب با من كمي قدم ميزد... كمي شعر ميخواند و كمي حرف ميزد.. و من برايش درد و دل مي كردم و برايش اشك مي ريختم.. كاش كسي بود امشب و من برايش چاي ميريختم و او با لبخندي و نگاهي برايم دست تكان ميداد.... كاش كسي بود امشب...

دلم برای تنهایی میسوزد چرا هیچکس او را دوست ندارد مگر او چه گناهی کرده که تنها شده


جرم تنهایی چیست که هیچکس او را نمیخواهد دیشب تنهایی از اتاقم گذشت دنبالش دویدم ولی


او رفته بود.تنهای تنها نیمه شب او را مرده کنار حوض خانه پیدا کردم از گریه چشمانش قرمز


بود برایش گریستم آخر او از تنهایی مرده بود تنهایی مردو من تنها تر شدم....
ادامه نوشته

هنوز گریه هات یواش یواشه هنوزم شوق دیدن سرجاشه هنوز قصه همونه که همونه آره آخرشو تقدیر می دونه بذار تا روی مهتاب پا بذارم می خواستم عشقو اونجا جا بزارم فرار از سکوت این ستاره که نور خوب چشماتو نداره نوشتم باز یک لب بسته نامه که عشقت آخرین حرف لبامه

ادامه نوشته



مرگ سهم ماست می دانم قسمت چشمهای بارانی گریه بی صداست می دانم مادرم با نگاه خود می گفت زندگی اشتباست می دانم یک نفر بهانه می گیرد در دلش جای پاست می دانم یک نفر بی گناه می میرد آه او آشناست می دانم

ادامه نوشته

 

 

 

        کاش وقتی زندگی فرصت دهد

        گاهی از پروانه ها یادی کنیم

        کاش بخشی از زمانِ خویش را

       وقف قسمت کردن شادی کنیم




تازنده ام پشیمونم ،کاشکی یادم بره



نمی نویسم از برای فراموشی

باید بروی... برو

گفتی اجازه هست
گفتم دربازاست به روی تو داخل شو
آمدی آهسته آهسته نشستی
پس چرا بلند نمیشوی
مگر نیامده بودی مهمانی پس چرا نمیروی
مهمان که جاخوش نمیکند بلندشو دلم راتنگ کرده ای برو
هنوز کِ نرفته ای ، خـدایا چرا این نمیفهمد کِ باید از دلم  بیرون برود
شرمنده که بیرونت کردم آخر تو نمیرفتی  ولــی....
ولـی دلم نمیخواهد بروی
امـــا چکنم که باید بروی
ناراحت نشو عزیزکم رسم دنیا  فراموشیست، فراموشم میکنی  فقط برو ...
برو پشت سرتم نگاه نگن
من اینجا ایستاده ام و افسوس بی توبودن را هرلحظه مزه مزه میکنم
توچی چشیده تلخ است میدانی ...
فقط از من متنفر نباش
آخه سخت بود کنارم باشی و دلتنگ به تو رسیدن باشم برو وخوشبخت شو.



تولدت مبارکــ


می دونم دلت گرفته  من برات سنگ صبورم   چی شده تنها نشستی   مثل تو از همه دورم

واسه من زندگی سرده   نکنه توهم غریبی   کاش می شد اشکاتو پاک کرد  بمیرم توهم بریدی

چه تبسم قشنگی    وقتی به غم ها بخندی   آخه ارزشی نداره   دل به این دنیا ببیندی  نازنین دنیا همینه

اون که خوب بود بدترینه   نکنه تنها گذاشتت   آخر عشقها همینه  می دونی چقدر عزیزه قطره سپید شبنم

مثل اون اشکای نازت  رو تن گلهای مریم


پی نوشت :

آبان 90 داره تموم میشه ... .وبلاگم وخط خطیهام 3ساله شدن 

مثل اینکه هر آبان باید دلم گرفته باشه و واسم یه اتفاق جدید ولی بد بیوفته ... خسته شدم دیگه

آبان طلسم شده

ازدوستانی که اومدن سر زدن ممنون نبودم ونمیومدم به وبلاگم از حالا به بعد واسه اپ کسی رو خبرنمیکنم و فقط به دوستانی سر میزنم که بهم سرمیزنن



خـدافـظـے